خون رنگی [پارت ۲]

ویو ا.ت:

با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۶:۳۰ بود بلند شدم و رفتم کار های لازم رو انجام دادم یه میکاپ ساده کردم و به ساعت نگاه کردم ساعت ۷:۰۰ بود. فرم دانشگاهم رو پوشیدم (لباس فرم مدرسه ا.ت میزارم) رفتم پاین مادرم رو دیدم که داره برام صبحانه درست مکنه.

پایان ویو ا.ت

[مادر ا.ت با (م ا.ت)میزارم]


ا.ت: صبح بخیر مامان جونم

م ا.ت:سلام دختر خوشگلم صبح تو هم بخیر
بیا برات صبحانه آماده کردم.

ا.ت:ممنون مامان باید برم

م ا.ت:حالا یه لقمه بخور وگرنه نمیزارم بری

ا‌.ت: باشه

ا.ت صبحانش رو خورد و از مادرش خدافظی کرد و رفت.


ویو کوک:

صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۶:۴۵ بود رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و فرم دانشگاه رو پوشیدم (عکسش رو میزارم) امروز قرار بود برم یه دانشگاه جدید رفتم پایین اجوما تنها انسانی بود که میدونست من خون آشامم و غذام خون هست بخاطر همین صبح ها بجای صبحانه برام یه قرص میاورد که نوعی خون بود که من رو زنده نگه می‌داشت قرص رو خوردم و سوار ماشینم شدم و رفتم.


پایان ویو کوک

ا.ت با اتوبوس به مدرسه رفت و وارد دانشگاه شد..‌‌‌‌‌....ادامه دارد.....


فعلا شرط نمیزارم
این پارت رو هدیه گذاشتم
همایت کنید💜❤️